بیوگرافی/گروه

بیوگرافی / گروه

«کولکاپیتز» برگرفته از نام محلیِ نوعی پرنده‌ی کوچک به گویش گیلکی (کولکاپیس) است.

شکل گیری
در اواخر سال ۱۳۷۸، شاهرخ سعادتی، فریدون حقیقی و مهرناز شاه‌محمدی که مدتی در گروه موسیقی پاپ-راک هم‌گروه بودند، تصمیم گرفتند گروه موسیقیِ خود ‌‌را داشته باشند و علایق و سلیقه‌ی مشترک خود را در موسیقی دنبال کنند.

سابقه‌ی شاهرخ در موسیقی راک و متال با سابقه‌ی مهرناز و فریدون در موسیقی فولک، سنتی و کلاسیک، ایده اصلی کار و نوازندگی با هم بود.

پس از مدتی، اعضای جدیدی به گروه اضافه شدند و ایده‌های اولیه‌ی گروه بر اساس اندیشه‌های اعضاء شروع به شکل‌گیری کرد.
در سال ۱۳۸۵، حبیب دلیری به گروه پیوست و به دلیل زمینه‌ی معنوی و فلسفی‌اش، علاوه بر نوازندگی عمیق و پرشور، ایده‌های درخشانِ تازه‌ای نیز به گروه تزریق شد. 

گروه چند سال در جستجوی یک درامر حرفه‌ای بود و سرانجام این اتفاق زمانی رخ داد که رضا بنائی‌نیا در سال ۱۳۸۶ به گروه پیوست.

او همزمان با آوردن ایده‌های بسیار جدید در نواختن درامز و ضبط حرفه‌ای آن‌ها شروع به کار کرد. و از بدو ورود باعث تقویت حس همکاری در «کولکاپیتز» شد.

حسین شعاعی در سال ۱۳۸۸ به گروه پیوست. او در «کولکاپیتز» بیش از یک نوازنده‌ی گیتار ایفای نقش کرده است. با سابقه‌‌اش در سینما و تئاتر، نوعی «روایتگری» به ملودی‌های گیتار داد که همیشه در سبک موسیقی گروه مطلوب بوده است.

حسین روی ضبط حرفه‌ای تمام خطوط گیتار تمرکز کرد و کاملاً به ایده‌ها و خطوط ملودی که قبلاً توسط نوازندگان گیتار سابق گروه اجرا و نواخته شده بود وفادار بود.

در سال ۱۳۸۹، ادیب قربانی با پیوستن به گروه موافقت کرد. ویژگی‌ منحصر به‌ فرد او دانش و تسلطش بر پیانو است که تا به حال هدیه‌ای برای «کولکاپیتز» بوده است.

گروه در حال کار بر روی پروژه‌های قدیمی و جدید است و آهنگ‌های جدید به زودی منتشر می‌شود.

کولکاپیتز هنوز نفس می‌کشد…

آگاهی
تنها وجه اشتراک بین تمام موجودات عالم که بدون توجه به خواسته‌ها‌ی محدود، در جهت تعالی، انطباق و گسترش هر چیز با اصل خودش، همواره در کار است.

هنر
سیلان و انعطاف لازم برای زنده‌شدن ما به همان یک آگاهی است.

شعر و ادبیـات
ریشه‌های فرهنگ بومی که اتصال به آن از ضروریات زندگی، در همه‌ی زمینه‌ها است.

صدا
نیرویی که از عمق بی‌نهایت «سکوت» برمی‌خیزد و در پهنه‌ی بی‌نهایت «سکوت» دوباره محو می‌شود.

موسیقی
فرصتی برای آگاه شدن به سکون و سکوت.

هارمونیکا
سازی که هم با «دم» و هم با «بازدم» به صدا در می‌آید.

آهنگسازی
تلاشی محدود برای ارائه‌ی مفاهیم نامحدود.

موسیقی
از سنین کودکی عاشقش بودم و به طور خودجوش و خودآموز کار کردم. آنقدر زورش چربید که فعالیت در رشته‌ی تحصیلی دانشگاهم که طراحی گرافیک بود را تقریباً رها کردم و تمام وقت به تمرین و مطالعه و تدریس موسیقی مشغولم.
موسیقی سریع و بی‌واسطه ارتباط برقرار می‌کند و بر دلها می‌نشیند و درمان می‌کند.

آواز
آواز اُپرایی و آواز جز، بیشترین جذابیت را برایم دارند.
آواز سنتی ایرانی را با اشعار عرفانی می‌پسندم.

گیتار بیس
از نوجوانی عاشق صدای گرم این ساز بودم، و بعد از آشنایی با شاهرخ سعادتی و دیدن نوازندگی‌اش، بیشتر شیفته‌ی حس و حال این ساز شدم.

سازی که بیشتر مردم معتقدند که مردانه و سنگین است، و برای من یادآور حس جذابی شبیه بوی قهوه و آرامشی آمیخته با اعتماد به نفس و شادمانی است!

تدریس موسیقی
با آموزش موسیقی، بیشتر یاد می‌گیرم و از انتقال دانش اندکم به هنرجوهای عزیزم غرق شعف و حس مفید بودن می‌شوم. آنها را مثل فرزندان نداشته‌ام دوست دارم.

سرگرمی اوقات فراغت
بهترین سرگرمی من مطالعه و تحقیق درمورد موسیقی، روانشناسی و معرفت هست. به روش‌های طب کل‌نگر، آشپزی، زیست‌شناسی و علوم تجربی هم علاقمندم. عاشق تماشای فیلم‌های مستند درمورد طبیعت و حیوانات هستم.

دغدغه‌ی مهم زندگی
بزرگترین دغدغه‌ی اصلی‌ام، شناخت انسان و فهم هدف زندگی و معنای کمال هست.

 درامــز
درامز برای من همیشه چالش برانگیزه، فرقی نمی‌کنه توی چه سبکی باشه، همیشه منو با خودش می‌بره به یک دنیای عجیب که نمی‌دونم کجاست، یه جای خاص که تو دور و برمون وجود نداره. 

انگار هر مغزی یه جور تجسمش می‌کنه، و مغز من همیشه تو این راه موفق نیست، خیلی وقت‌ها نیاز به زمان داره تا از چالش بیرون بیاد و خودشو پیدا کنه…

 هـنـر
در نظر من یک نوع تفکره که هر آدمی در رشته خودش می‌تونه پیادش کنه و یه عالمه وجه داره.

 یه مجموعه از تجسم، رنگ‌آمیزی، طراحی و چیزای دیگه در مورد هر چیزی می‌تونه از اون، یه شکل عالی خلق کنه که همه رو حیرت زده می‌کنه، مثل یک موزیک خوب یا یک اتومبیل خوب، یا طراحی هنرمندانه یک شهر بازی، یا طراحی لوله کشی برای یه ساختمان…

لیسانس فلوت
دانشگاه هنر تهران؛

کارشناس ارشد پژوهش هنر
دانشگاه تربیت مدرس تهران

برای من موسیقی و تئاتر و سینما مثل سه رنگ اصلی آبی و قرمز و زرد در نقاشی هستند. رنگ‌هایی که بنیاد من را میسازند. نوجوانی‌ام با عشق به سینما گذشت، هر چند مسیر زندگی مرا روی صحنه تئاتر گذاشت. صحنه‌ای در یک جعبه‌ی سیاه که برای من روشن‌ترین نقطه‌ی جهان بود. در این میان موسیقی نیز مرا به سوی خود می‌کشاند. بدون برنامه‌ریزی خاصی و بی آنکه تصمیم روشنی گرفته باشم، ساز شیرین و دلنواز سه‌تار را به دست گرفتم، بعد پای گیتار به زندگی‌ام باز شد و در آخر نفهمیدم کی بود که نوازنده گیتار الکتریک شدم!

اما باز چیزی درونم کم بود، رنگی از سه رنگ اصلی بنیاد وجودم. جای سینما هنوز در زندگی‌ام خالی بود. پس دوباره دست به کار شدم. آموختم و آموختم، هر آنچه که دریاره‌ی این صفحه‌ی نمایش جادویی بود را می‌قاپیدم. هر چند روزگار سینما راحت نمی‌چرخد و همیشه نمی‌شود همان را بسازی که می‌خواهی. بعد از سا‌ل‌ها کارهای سفارشی بالاخره یکی از فیلمنامه‌هایم را روی صفحه نمایش جادویی دیدم و روحم جان گرفت. حالا سه رنگ وجودم را دارم و با آن‌ها زندگی را پیش می‌برم.

من از ۱۶ سالگی موسیقی را شروع کردم، ابتدا گیتار می‌زدم و پس از یک سال، پیانو را شروع کردم. می‌خواستم آهنگساز شوم، بنابراین همیشه در حال شنیدن و نواختن ژانرهای مختلف موسیقی بودم. موسیقی کلاسیک، موسیقی معاصر، جَز، پاپ، راک، موسیقی ایرانی و انواع بداهه نوازی. من با بسیاری از گروه‌ها، ارکسترها، گروه‌کُرها نواختم و موسیقی زیادی برای فیلم‌ها و تئاترها ساختم. 

پس از مهاجرت از ایران و آغاز تحصیلات دکتری در ایالات متحده، شروع به ساختن ایده‌های جدید در ساخت آثار اپرایی کردم. من یک هنرمند چند رشته‌ای هستم که تئاتر، موسیقی و فناوری‌های جدید را ادغام می‌کند. از طریق ترکیب تئاتر فیزیکی، اجرای موسیقی زنده و فن‌آوری‌های حسگر حرکت، سبک منحصر به فرد خود را به نام «موسیقی خاموش» یا «موسیقی الکتروموزیکال میم» شکل دادم. «موسیقی خاموش» یک زمینه جدید در بداهه نوازی، ساخت پروژه‌های خلاقانه و آموزش موسیقی است. من در حال حاضر دکتری هستم نامزد در برنامه ICIT در دانشگاه ایروین کالیفرنیا. به عنوان مجری و همکار، با بسیاری از هنرمندان شناخته شده مانند نیلس پتر مولور، استفان تاکر، کوجیرو امزاکی، لوکاس لیگتی، نیکول میچل و بسیاری دیگر همکاری کرده‌ام.

موسیقی و اجتماع
من عاشق دوست‌یابی هستم و عاشق موسیقی‌سازی هستم، به همین دلیل است که بازی در گروه برای من یک لذت واقعی است. داشتن دوستی و موسیقی با هم زیاد در اطراف ما اتفاق نمی‌افتد. من به اندازه کافی خوش‌شانس بودم که بخشی از «کولکاپیتز» بوده‌ام و احساس جمعی را در ایجاد هنر تجربه کردم.

داشتن گروهی از دوستان که همیشه می‌توانید مستقل و خلاق باشید‌، نعمت است. از نظر من، یک جمع کامل شبیه مهد کودک است. افراد فقط می‌خواهند یکدیگر را بشناسند، فقط باید یکدیگر را بشناسند و فقط می‌خواهند با یکدیگر بازی کنند، فقط برای بازی با یکدیگر.

پیانو
پیانو برای من مثل سکوت است. بیش از یک دوست، یا عشق، یا ابزاری برای زنده ماندن هستند. کلاویه‌ها همیشه در درون من زندگی می‌کردند. اولین باری که به کلاویه دست زدم، عمیقاً احساس کردم که صدای یک دوست را شنیده‌ام که از من بزرگتر است.

شعر و مولانا
من با شنیدن شعر فارسی – مخصوصاً مولانا – از زبان مادر و پدرم، بزرگ شدم. همانطور که پدرم همیشه می‌گوید: «مولانا هم آتش است و هم اقیانوس». من هرگز فرصتی برای آهنگسازی اشعار او نداشتم، اما خوشحالم که ما آنها را در «کولکاپیتز» کار کرده‌ایم. من عاشق رویکرد گروه نسبت به اشعار مولانا هستم. همه‌ی ما ارزش عمیق آنها را می‌دانیم و سعی می‌کنیم تا آنجا که لازم است برای تولید موسیقی خوب برای آنها تلاش کنیم.

زندگی
زندگی بسیار اسرارآمیز به نظر می‌رسد، همینطور بسیار کوتاه و به نوعی، یک مسیر است؛
و البته بسیار ساده‌تر از آنچه ما فکر می‌کنیم!

موسیقی
«غار تنهایی‌های من» برای رویاپردازی‌های مالیخولیایی!

دانش
دانش «نور» است که جهان پیرامون ما را روشن می‌کند.

امید اطهری نژاد ، گیتار
رضا قلی زاده ، کیبورد ، پیانو
صنم پاشا ، خواننده ، پیانو
شاهین قربان نژاد ، گیتار
امین دوگونچی ، گیتار
علی عابدینی ، درامز
آرین برهان ، درامز

آرش پوری محمد ، آواز
بیتا صادقی ، گیتار
رویا عمیدی ، همخوان سوپرانو / گیتار
حامد میرمصطفی ، همخوان تنور
بهارا تهرانی ، همخوان متزو سوپرانو
مهدی باقریان ، گیتار
پیمان جوینده پور ، کیبورد / پیانو

اعضای مهمان در آلبوم
«دگر هیچ مگوئید»

شیوا سروش، همخوان سوپرانو
علیرضا عبدالکریمی، همخوان تنور
امید تاجدوست، همخوان باریتون
جواد مرادیون، همخوان باس